به قلم نویسندۀ کشور دوست، هم دین و هم زبان، ایران_ میهن بانو تركمان اسدی:
یك سال دیگر از جاودانگی و پیوستن احمدشاه مسعود به جهان معنوی میگذرد و جهان همچنان ستایشگر اوست.
كوه سرافراز هندوكش در دامن پر مهر خویش آزاده مردی را پروراند و او را به جهانیان، نیك شناساند؛ آنگاه چون گوهری یكتا او را در دل پر مهر خویش جای داد. آن گوهر یكتایی كه در دل هندوكش جای گرفت؛ گویی سوشیانتی (سودرسانی/ نجات دهنده ای) بود كه از زمان باستان از ژرفای تاریخ دراز آهنگ افغانستان بدین روزگار آمده بود تا رادی، جوانمردی و آزادگی را كه بهین شیوه زندگی است به مردم یادآور گردد.
این كوه سرافراز در ماه 18سنبله آزادگان را به سوی خویش فرا خواند تا در برابر آرامگاه معنوی احمدشاه مسعود، سر فرود آورند و آنچه را كه آزادگان را بایسته است، بیاموزند.
از این رو از سراسر جهان برای بزرگداشت و ارج نهادن به آرمانهای او، فرزانگان به سرزمین افغانستان شتافتند و یاد نیكش را گرامی داشتند.
آرامگاه احمدشاه مسعود براستی جایگاهی است معنوی كه نشان از اسطورهها دارد.
مگر نه آن كه بر خاكی كه خون سیاوش ریخته بود درختی برآمد سبز كه جایگاه سوگواران و دردمندان گردید و نیازمندان را به سوی خود فرا میخواند؛ تا سرانجام، گردش روزگار انتقام خون سیاوش را از افراسیاب باز گرفت.
در رشته كوه زیبا و سركش هندوكش كه ابر، بر ستیغ آن چهره میساید و باد نوازشگر، بوی گلهای خود رویش را تا دوردستها میپراكند و چشمه سارانش چشم به خورشید میگشایند و آب روشن خود را در دامن دشتها میگسترانند، تا سر به پای درختان گذارند؛ در دل این همه زیبایی، آرامگاه مسعود نمادی است از جان باختگان جنگ دیرپای افغانستان با دشمنان این سرزمین اسطورهای و هر آن كس كه گرانمایهای از كف داده، بدانجا خواهد شتافت تا با همدلی و یگانگی در برابر روان مسعود سر فرود آورد و به دشمنان آن مرز و بوم این همبستگی را یادآور گردد؛ تا سرانجام زمانه به هنجار خون او از طالبان و تازیان باز گیرد.
براستی مسعود كه بود؟ چگونه زیست؟ آرمانش چه بود؟ و... او را به كه میتوان مانند كرد؟
در بارهی احمدشاه مسعود آنچه را كه نوشته اند؛ بیشتر زمینههای رزمی اش را باز گفته اند آن هم بدان دلیل كه میهنش دستخوش آشوبها، جنگها و نابسامانیهایی گردیده بود و مسعود سخت میكوشید تا كشورش را سامان بخشد و دست بیگانگان را از آن كوتاه كند و داد و قانون را در پهنهی آن بگستراند و آرامش را به میهن باز گرداند.
از این رو به مبارزاتش اشارهها كرده اند. روش جنگی اش را ستوده اند. اخلاق نیكویش را ستایشگر بوده اند. كاردانی و مهرش را با اسیران بازگفته اند. بینش وری اش را در پایه گذاری قانون اساسی افغانستان در نظر داشته اند و... اما به اندیشه و منش عرفانی و شناساگرانه اش كمتر پرداخته اند. در این نوشتار كوتاه او را در انجمن مغان حافظ بنگریم، در شبی راز آمیز كه چون سپیده بر آید و خورشید گیتی افروز جهان را فر و شكوه بخشد، به فروغ جاودانگی میپیوندد.
مسعود خود مرید حافظ بود و حافظ مرید پیرمغان.
مرید پیر مغانم ز من مرنجای شیخ
چرا كه وعده تو كردی و او بجا آورد
مسعود، بازتابی است از اسطورههای كهن آریایی. نام مسعود، نام سیاوش را در اندیشهها جاری میسازد و برخی از ویژگیهای سیاوش را در برابر چشم، جان میبخشد. سیاوش، نشانی است از روان آگاه و بیدار. اینك به بازتاب این روان بیدار میپردازیم:
مرد اسطورهای در شب پایان زندگی زمینی
مسعود، در شب پایانی زندگی زمینی اش تا سپیده دم بیدار بود. روان بیدارش او را بیدار نگاه داشته بود تا از این زمان زودگذر، سخن حافظ را كه به گسترهی زروان (زمان) بیكران است در جان و روان بیامیزد تا آنگاه كه سپیده بر میآید و رنگ شب از چهرهی زمان میزداید و ایزد مهر، فروغ بیكرانش را از پشت كوهساران نمایان میسازد و سپس خورشید دامن زرینش را در پهنهی گیتی میگستراند و روشنی همه جا را در بر میگیرد، با روانی روشن و آگاه از گفتار آسمانی حافظ حجاب جان از چهره برگیرد و به آسمان برآید و به روشنی بیكران، به سرچشمهی زیباییها كه همانا پروردگار جان و جهان است بپیوندد. چه اسطورهای زیباتر و نغزتر از این خواهد بود؟ او كه چون حافظ سراپا مهر بود و رقم مهر بر چهره داشت:
(یاد باد آن كه نهانت نظری با ما بود)
(رقم مهر تو بر چهرهی ما پیدا بود)
اینك به شب پایانی زندگی مسعود باز گردیم و به انجمن او در آییم:
(سید نوراله عماد میگوید: از ما خواست كه امشب شب شعر است، خواهش میشود تا در بارۀ جنگ و سیاست حرف نزنید. فقط غزلیات حافظ میخوانیم و در بارۀ آن صحبت میكنیم جلسۀ شعر خوانی تا ساعت 30/2 شب ادامه پیدا كرد.
مسعود بزرگ چند بار از مسعود خلیلی خواست تا این غزل حافظ را با صدای بلند تكرار نماید:
(حجاب چهرۀ جان میشود غبار تنم)
(خوشا دمی كه از آن چهره، پرده برفكنم)
(چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست)
(روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم...) (1)
ما نیز اكنون با دیدگانی شناسا گرانه، مسعود را بنگریم و آنچه را كه در آن شب راز آمیز بر وی و بر آن انجمن گذشته است ببینیم و بشنویم:
(آری! شب اخیر حیات مسعود بسیار عجیب بود گوئیا او در آن شب از پیوستنش به ابدیت آگاهی یافته و چنان مینمود كه بارگران رسالتش را بر دوش بازماندگان طریق خویش تسلیم میدهد.
قهرمان شهید خطاب به من و مسعود خلیلی گفت: امشب شما را به خواب نمیگذارم، زیرا بسیار وقت از من دور بوده اید.
در اوایل شب و بعد از ادای نماز خفتن و فراغت از ذكر و نیاز معمول به درگاه خداوند (ج) اكثریت قاطع فرماندهان خطوط مقاومت ولایت تخار را به حضور پذیرفت و در رابطه به عملیات چند روز قبل آنها منحیث یك فرمانده شجاع و یك استاد زیرك و كاملاً مسلط بر همه مسایل و اوضاع نظامی و سیاسی و آشنا با وجب وجب اراضی و منطقه آغاز به محاكمه وضعیت كرد. او با صدای شیوا، لحن خودمانی كامل، اشتباهات و نارساییها و لغزشهای وارده نظری و عملی آنها را مورد بحث قرار میداد.
وی حتی از تقصیر خود كه چرا آنها را به حال خودشان تنها گذاشته بود، به عنوان یكی از خطاها یادآور شد. مسئولین لوژستیكی نیز در این محاكمه وضعیت از انتقاد سازندۀ او بینصیب نماندند.
در ختم مجلس همگان را دستور داد تا برای نشست دیگر برای فردا ساعت 10 بجه آمادگی لازم بگیرند. در پاس دیگری از شب با استاد سیاف و اكثریت مسئولین نظامی چون فهیم صاحب، بسم اله خان، حاجی شیر علم خان، سیداكرام الدین و سایر قوماندانها كه در آن شب حضور نداشتند، تماسهای تلفونی برقرار نمود، و با صحبتهای بسیار صمیمانه و شیرین آنها را به وظایف شان متوجه ساخت و شاید این در حقیقت آخرین خداحافظی آن مرحوم با دوستان بود كه بسیار با دقت و توجه صورت گرفت.
بخش بعدی شب را به صدور هدایات مشخص برای تأمین و اكمال ضرورتهای لوژستیكی، وسایل نقلیه و مواد غذایی مجاهدین تخصیص داد.
پس از فراغت از این وظایف تا ساعت دونیم شب، وقت خود را وقف خواندن اشعار شعرای نامدار چون حافظ و خلیلی كرد.
دقیقاً نمیدانم در چه پاسی از شب بود كه ناگهان حملۀ طالبان به خلازایی پروان را، جمشید، یكتن از دستیاران آن بزرگمرد خبر داد كه تا نماز بامداد وی مشغول هدایت قوماندان مجاهدین خط خلازایی گردید.
خدایا! این چه رمزیست كه مردان بزرگ، شب اخیر حیات را نمیخوابند و تا صبح بیدار میمانند). (2)
خواب دیدن مردان اسطوره ای:
بار دیگر، مسعود این یادآور اسطورهها، سیاوش را در اندیشهی من جاری میسازد؛ مگر نه آن كه سیاوش كشته شدنش را به خواب میبیند و چگونگی آن را برای فرنگیس باز میگوید و به او اندرز میدهد كه به هیچ كس لب نگشاید و از این خواب سخن نگوید:
و فرنگیس از او میخواهد كه توران را ترك كرده به ایران زمین رود. سیاوش كه به روان آگاه خویش باور دارد به او میگوید:
سیاوش بدو گفت: (كان خواب من
بجای آمد و تیره شد آب من
مرا زندگانی سرآمد همی
غم روز تلخ اندر آمد همی)
اینك بنگریم به زمانی كه مسعود برای پیوستن به جاودانگی و جهان معنوی گام بر میداشت؛ دیده به دیدارش گشاییم، احساسش را دریابیم و سخنش را بشنویم كه در هر یك جهانی راز نهفته است:
(سارنوال محمود دقیق یكی از رهروان همین قافله سالار راه خدا (ج) میگوید: وقتی آمر صاحب به سوی خواجه بهاءالدین رفت، پسرش احمد را با خود تا نزدیك طیاره آورد، حالانكه این كار در زندگی اش سابقه نداشت، و با نگاههای عمیق بسوی پسرش مینگریست، زمانی بزینۀ طیاره بالا رفت به پسرش احمد سلامی زد. همه با تعجب به او نگاه مینمودیم و چنان تصور میشد كه او به سفر درازی اراده نموده و با دوستان وداع مینماید. وقتی به خواجه بهاءالدین میرسد به همسنگران خود میگوید: من وقتی جوان بودم ریش سفیدی را بخواب دیدم كه كمرم را بسته میكند ولی چند شب قبل بخواب میبینم كه همان شخص یا ریش سفیدی دیگر مرا در تابوت میگذارد). (3)
این است آن روان درخشندهای كه از پیام آوری بهرهها دارد. زمانی كه تن پاكش در خواب و آسایش است، روان بیدارش این چنین سیاوش وار آینده را بر او آشكار میكند.
نمونهای از پیشگوییها:
سیاوش، نماد راستی، پاكی، پیمان و وفاداری است. او آیندهی توران زمین را چنین پیشگویی میكند و به فرنگیس میگوید:
از ایران بسی لشكر آید به كین
پر آشوب گردد سراسر زمین
بسا لشكرا كز پی كین من
بپوشند جوشن به آیین من
ز گیتی سراسر برآید خروش
زمانه ز كیخسرو آید بجوش
بسا سرخ و زرد و سیاه و بنفش
كز ایران به توران ببینی درفش
پی رخش رستم زمین بسپرد
به توران كسی را به كس نشمرد
و احمد شاه مسعود كه خود نیز چون سیاوش با راستی در این دنیا بیهمتا است، در پیامی كه برای آقای بوش میفرستد، آیندهی جهان را چنین پیشگویی میكند:
(پیام من به آقای بوش اینست كه جنگ افغانستان و وجود پایگاه تروریستی تنها به افغانستان محدود نمانده، بلكه دیر یا زود، این خطرات گریبانگیر امریكا و تعداد بیشتری از كشورها در منطقه و جهان خواهد شد.) (4)
شگفتا! كه پس از كشته شدن سیاوش، توران زمین چنان كه سیاوش پیشگویی كرده بود تاختگاه ایرانیان گردید. و دیدیم كه پس از شهادت مسعود، آنچه را كه او پیشگویی كرده بود دامن گیتی را بگرفت و امریكا را سخت تكان داد. همچنین سپاه سوگوار و كین خواه مسعود چنان كه ایرانیان در پی كین خواهی سیاوش به توران زمین در آمدند، آنان نیز طالبان را در هم نوردیدند و پایگاه دهشتناك شان را فرو ریختند و پیروز مندانه به كابل در آمدند.
یكی گرد خیزد...
در این اسطورهی زیبا كه نبرد نیكی و بدی است، یعنی سیاوش و افراسیاب. یا به گفتهی دیگر مسعود و طالبان، باورهایی نهفته است. یكی از این باورها روان جهان است كه از مرگ نیكی دگرگون میشود.
افراسیاب، خود بر این باور است كه اگر خون سیاوش را بر زمین ریزد چنان گردی بر میخیزد كه روی خورشید و ماه را میپوشاند و آن روز هوشیاران، از این شگفتی خیره بر جای خویش میمانند، او میگوید:
ور ایدون كه خونش بریزم به كین
یكی گرد خیزد به توران زمین
كه خورشید از آن گرد تیره شود
هشیوار از آن روز، خیره شود
و سرانجام، پس از كشته شدن سیاوش، آن رویداد شگفتی آفرین روی میدهد:
یكی باد با تیره گرد سیاه
برآمد، كه پوشید خورشید و ماه
كسی یكدگر را ندیدند روی
گرفتند نفرین همه برگروی
مگر نه آن كه پس از شهادت احمدشاه مسعود، زمانه چنان دگرگون گشت كه دو بنای بزرگ جهانی در دل امریكا فرو ریخت و روی خورشید و ماه را تیره گون كرد و خردمندان از آن خیره برجای خویش ماندند.
این است اسطورهای كه با دیدگان خویش دیده ایم.
اكنون بر ما است كه مسعود را بهتر بشناسیم و بر روان روشنش سر فرود آوریم. یادش گرامی باد كه فروزندهی خاور زمین بوده است.
منابع
شاهنامهی فردوسی.
1 مجلهی پیام صلح/ سال دوم/شمارهی 14و15 / رویهی 62.
2 مجله میهن/سال دوم/شمارهی 18/17/ اسد و سنبله.
3 همان ارویه 270.
4- همان.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/2410